آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

کسی غیر از چاه نشنود!

میثم تمّار داستانی دارد از غربت علی که داستانی شنیدنی و پر از سوز است.میثم می‌گوید: یک‌شب در نیمه‌های شب دیدم امیرالمؤمنین علی‌ـ‌علیه‌السلام‌ـ دارد تنهایی در نخلستان‌های اطراف کوفه قدم می‌زند. دنبال آقای خودم راه افتادم؛ گفتم مبادا آقایمان را محاصره کنند؛ مبادا حضرت را ترور کنند.

میثم از نیروهای شرطة الخمیس بود؛یعنی جزو محافظین مخصوص و هم قسم‌های حضرت بود.

می‌گوید من هم به دنبال حضرت راه افتادم. حضرت صدای پای من را شنید و برگشت. فرمود: کیست در تاریکی دنبال من می‌آید؟ میثم می‌گوید: جلو رفتم و خودم را معرفی کردم. آقا فرمود: چرا دنبال من می‌آیی؟ عرضه داشتم: یا امیرالمؤمنین دیدم تنها هستید؛ در این تنهایی نگران جانِ شما بودم. حضرت چند قدمی با من راه رفتند. ایستادند و دو رکعت نماز خواندند. بعد خطی جلوی پای من کشیدند و فرمودند: میثم از این‌جا دیگر جلوتر نیا، می‌خواهم تنها باشم.

می‌گوید: وقتی حضرت حرکت کردند و رفتند به امر حضرت ایستادم ولی دوباره در دلم آشوب شد و نگرانی و ترس از جان مولایم سراغم آمد. از خط عبور کردم و دنبال حضرت راه افتادم. دیدم حضرت سر مبارک را تا سینه در چاه فرو برده‌اند و دارند سخن می‌گویند. من از صحبتهای حضرت چیزی نشنیدم.

حضرت متوجه شدند و فرمودند: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. آقا فرمودند: میثم مگر نگفته بودم از خط جلوتر نیایی؟ گفتم: آقا آخر در این تاریکی شب و با وجود دشمنان، چطور شما را تنها بگذارم؟

امّا این‌جا علی سوالی غریبانه از میثم پرسیدند.

پرسیدند: میثم؛ آیا شنیدی که من با چاه چه می‌گفتم؟

عرض کردم: خیر مولای من.

آقا خیالش راحت شد...

- - -

عَوْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیُّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مِیثَمٍ، یَقُولُ:حَدَّثَنِی مِیثَمٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَصْحَرَ بِی مَوْلَایَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ لَیْلَةً مِنَ اللَّیَالِی قَدْ خَرَجَ مِنَ الْکُوفَةِ وَ انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِ جُعْفِیٍّ تَوَجَّهَ إِلَى الْقِبْلَةِ وَ صَلَّى أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ فَلَمَّا سَلَّمَ وَ سَبَّحَ بَسَطَ کَفَّیْهِ وَ قَالَ: «إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ قَدْ عَصَیْتُکَ وَ کَیْفَ لَا أَدْعُوکَ وَ قَدْ عَرَفْتُکَ وَ حُبُّکَ فِی قَلْبِی مَکِین‏... » وَ أَخْفَتَ دُعَاءَهُ وَ سَجَدَ وَ عَفَّرَ وَ قَالَ الْعَفْوَ الْعَفْوَ مِائَةَ مَرَّةٍ (وَ قَامَ وَ) خَرَجَ و اتَّبَعْتُهُ حَتَّى خَرَجَ إِلَى الصَّحْرَاءِ خَطَّ لِی خَطَّةً وَ قَالَ: «إِیَّاکَ أَنْ تُجَاوِزَ هَذِهِ الْخَطَّةَ» وَ مَضَى عَنِّی وَ کَانَتْ لَیْلَةٌ مُدْلَهِمَّةٌ. فَقُلْتُ یَا نَفْسِی أَسْلَمْتِ مَوْلَاکِ وَ لَهُ أَعْدَاءٌ کَثِیرَةٌ أَیُّ عُذْرٍ یَکُونُ لَکِ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ  وَ اللَّهِ لَأَقْفُوَنَّ أَثَرَهُ وَ لَأَعْلَمَنَّ خَبَرَهُ وَ إِنْ کُنْتُ قَدْ خَالَفْتُ أَمْرَهُ وَ جَعَلْتُ أَتَّبِعُ أَثَرَهُ، فَوَجَدْتُهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ مُطَّلِعاً فِی الْبِئْرِ إِلَى نِصْفِهِ یُخَاطِبُ الْبِئْرَ وَ الْبِئْرُ یُخَاطِبُهُ. فَحَسَّ بِی وَ الْتَفَتَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ: «مَنْ؟»  قُلْتُ: «مِیثَمٌ» فَقَالَ: «یَا مِیثَمُ أَ لَمْ آمُرْکَ أَنْ لَا تُجَاوِزَ الْخَطَّةَ؟» قُلْتُ: «یَا مَوْلَایَ خَشِیتُ عَلَیْکَ مِنَ الْأَعْدَاءِ فَلَمْ یَصْبِرْ لِذَلِکَ قَلْبِی» فَقَالَ: «أَسَمِعْتَ مِمَّا قُلْتُ شَیْئاً؟»  قُلْتُ: «لَا یَا مَوْلَایَ» فَقَالَ: «یَا مِیثَم! وَ فِی الصَّدْرِ لُبَانَاتٌ إِذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِی/ نَکَتُّ الْأَرْضَ بِالْکَفِّ وَ أَبْدَیْتُ لَهَا سِرِّی/فَمَهْمَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ فَذَاکَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِی» (المزار للشهید اول، ص275)

گزیده ای از سخنان استاد پناهیان در دانشگاه تهران- اول آذر

چرا اینقدر زیاد می خوابم؟

 چرا برای نماز صبح به سختی بیدار می شوم؟؟

استاد پناهیان:

... زیاد خوابیدن، از زیاد نوشیدن نشأت می گیرد و زیاد نوشیدن نتیجه زیاد خوردن است. اینها نفس شما را سنگین می کند و نمی گذارد طاعت کنید. به قلب ما قساوتی می دهد که دیگر قدرت و حوصله تفکر نخواهیم داشت. 

از آیت الله بهجت پرسیدند که چه کار کنیم که زیاد نخوابیم؟، ایشان گفتند نشسته بخوابید. از پسر ایشان پرسیدم، می گفتند: ایشان اکثرا روی صندلی می خوابیدند...


...وقتی انسان ادای افرادی را در می آورد شبیه آنها می شود. کم هستند افرادی که شبیه کسی شود اما مثل آنها نشوید. وقتی خود را شبیه افرادی کردیم، افکار و رفتار مثل آنها می شود. افکار فقط در کلاس عقاید درست نمی شود، افکار در سبک و روش زندگی درست می شود...

خبرگزاری مهر

خداوند اهانت به اولیاءالله را تحمل نمی‌کند

استاد پناهیان: 


حسین(ع) خیلی تلاش کرد که کسی از قِبل حسین جهنم نرود...

 ببینید که پروردگار مهربان، ذره‌ای اهانت به اولیاءالله را تحمل نمی‌کند. لذا در روایت دارد به همۀ مردم احترام بگذار، مبادا در بینِ مردم یک نفر از اولیای خدا باشد که تو او را نشناسی‌ و به او بی‌حرمتی کنی. (إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَم-الخصال/ج1/ص209) کربلا چه خبر است؟

 ائمه خیلی کوتاه می‌آمدند تا مردم بهشان بی‌احترامی نکنند. فرزند مرحوم شاه آبادی استاد حضرت امام  نقل می‌کند که روزی یک سرهنگ رژیم طاغوت در حمام عمومی زبان به طعن و تمسخر مرحوم شاه‌آبادی گشود و به ایشان اهانت کرد. مرحوم شاه‌آبادی از این کار او خیلی ناراحت شدند اما چیزی نگفتند و به راه خودشان ادامه دادند. فردای آن روز مرحوم شاه‌آبادی در هنگام تدریس، صدای عده‌ای که جنازه‌ای را حمل می‌کردند شنیدند. پرسیدند: چه خبر شده است؟ اطرافیان جواب دادند: آن سرهنگی که دیروز به شما اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد، سر زبانش تاول زد و درد آن هر لحظه بیشتر شد و معالجه دکترها هم سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت از دنیا رفت. بعدها مرحوم شاه‌آبادی هرگاه یاد این قضیه می‌افتادند، متأثر و ناراحت می‌شدند و می‌فرمودند: «ای کاش آن روز در حمام به او پرخاش می‌کردم و ناراحتی خود را بروز می‌دادم تا گرفتار نشود.» (عارف کامل/ص20)

 اولیاء خدا خیلی مراعات کردند که کسی چوب بی‌احترامی را نخورد. ولی کربلا دیگر کاری از دست حسین(ع) بر نمی‌آمد. مکرر موعظه کرد، توضیح داد، التماس کرد. و این التماس نفی عزت نبود، دلش برای عاقبت این بی‌احترامی می‌سوخت. نامه‌ها را آورد، گفت: شما نامه نوشتید. نکنید، من حسین هستم. با حسین بد برخورد نکنید ...

 خیلی حسین(ع) تلاش کرد که کسی از قِبَل حسین جهنم نرود


yaali.blog.ir

مهمترین شرط موفقیت در تبلیغ چیست؟

استاد پناهیان:


مهمترین شرط موفقیت در تبلیغ چیست؟

اینست که دوست نداشته باشی در تبلیغ موفق باشی، بلکه دوست داشته باشی مخاطبت سعادتمند شود؛ عشق به سعادت او تو رو بکشد! نه عشق موفقیت خودت...

این عشق به سعادتِ او مثل برق او را میگیرد و کلام تو  در او موثر خواهد شد و تو را هم  به کلام می آورد!

اثر دردمندانه سخن گفتن چنین است...


استهزاء

استاد پناهیان:

اثر گناه روی عقل

استاد پناهیان:


در روایات ائمه هست که هر کس گناهی بکند، متناسب با آن گناه قسمتی از عقلش گرفته می شود و دیگر به او داده نمی شود . اگر توبه کند جهنم نمی رود ولی دیگر آن قسمت از عقل را پس نمی دهند...

اثر گناه

استاد پناهیان:



وقتی گناه میکنی، سلولهای بدنت با تو دشمن میشوند.