آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

خطبه همام

سلام عزیزان.

تازگیها به فضل خدا و آقا صاحب الزمان وسط این همه سر در گمی که داشتم، به یک چیز باارزش برخوردم! چیزی که وجودم و تفکرم رو به شدت تغییر داد.

خطبه همام یا خطبه متقین امیرالمومنین!

وای که هر چقدر بخونیش و درش تأمل کنی کمه.

بنظرم همه اونایی که ادعای شیعه بودن میکنن باید این خطبه رو حداقل یک بار خونده باشن!

خطبه ای که آقا در اون خصوصیات اهل تقوا رو برای کسی که اهل شنیدن بوده، توصیف کردن!

آقای همام واقعا اهل شنیدن بود.

به قول استاد پناهیان مولا علی (ع) توی زمان خودشون گوشی برای شنیدن سخنانشون پیدا نمی کردن. بخاطر همین هیچوقت حرفهاشون از ته دل نبود و فقط از سر دل حرف میزدن و هرگز برای کسی از ته قلبشون صحبت نکرده بودند. اما آقای همام "اهل" بود. و مولا برای ایشون از اصل موضوع و از ته دل صحبت کردن و همین باعث شد آقای همام با کلام مولا از این دنیا پر کشید و رفت...

مولا آخر سخنشون فرمودند: که سخن حق در اهلش اینطوری اثر میگذاره.

میخام درمورد این خطبه حرف بزنم. میخام نکاتی که استاد پناهیان در شرح این خطبه گفتند رو بصورت خلاصه بنویسم.

دفعات بعد اصل خطبه و معنی و جلسات شرح خطبه استاد رو براتون میگذارم.

ای کاش این چیزایی که مینویسم حداقل برای یک نفر مفید باشه.

التماس دعا

زمانیکه عاشق شدم...

توی زندگیم جایگاهی نداشت. نه اینکه نخوام، اصلا نمی دونستم ...

تا مدت ها ازش بی خبر بودم. به مرور زمان متوجه میشدم یه چیزیو کم دارم.

تا اینکه دانشگاه قبول شدم! اونجا برام محیط خوبی بود. کم کم باهاش آشنا شدم. حرفایی ازش می شنیدم و کسایی رو میدیدم که به خوبی می شناختنش. مطالعه کردم ، سوال پرسیدم ، دنبالش گشتم.

بنظرم شخصیتش عالی بود و بسیار باارزش. ولی نمی دونم چرا نمی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم... راستش خیلی دوست داشتم دوسش داشته باشم اما نمی شد. میشناختمش اما دوسش نداشتم

خسته شده بودم. یه روز از خودش خواستم منو عاشق کنه و اون انجامش داد!!!

توی دانشگاه کلاسهای مهدویت گذاشتن و منم ثبت نام کردم. به محض اینکه نشستم سر کلاس اولین جلسه و مدرس کلاس درموردش صحبت کرد، احساس کردم تمام وجودم پر از عشق به آقاست.با تمام وجودم حسش می کردم و دوسش داشتم. عشقش بصورت یکدفعه وارد خونم شد... دوست داشتم فریاد بزنم و ازش تشکر کنم.

احساس می کردم برای اون کلاسا بصورت کاملا اختصاصی دعوت شدم! همه حرفای مدرسین تمام و کمال توی ذهنم حک می شد.

                                                                  یا مهدی

الان حدود یک سال از اون زمان میگذره و من هر روز محتاج تر و عاشق تر میشم. میدونم هنوز وجودم باید صیقل کاری بشه و هنوز خیلی خیلی ناقصم، ولی چیزی که مهمه اینه که من اونو بدست آوردم و الان همونی که می خواستم شدم ... یه عاشـــــــــــــــق!

خدایا هرچی رو می خوای ازم بگیر، اما این عشقو هرگز نگیر

قشنگ ترین صحنه روزگار من وقتی بود که ...

یادمه روز اولی که کلاسای مهدویت شروع شده بود، تو ذهنم پر بود از سوال. سوال از آقام.

آقا پسندیدی؟راضی هستی؟ یا نه اصلا مولای من اومدی ببینی داریم چه کار میکنیم؟ اومدی به مهمونات سر بزنی؟ اینا همه به عشق تو اومدناااا!

توی همین فکرا بودم که گفتم خدا من که چشمانم لایق دیدن یار نیست، یک صفحه از قرآن باز میکنم تا برایم گواهی باشه از حضور مولای من...

صفحه 231،آیات 82-88سوره هود اومد، اولش با آیات غضب اشکم در اومد. مولا نپسندیدی؟ تو نیومدی؟ 

همین طور صفحه رو تا پایین اومدم، هنوز امید داشتم یک آیه ببینم که دلم شاد شه.

نه خدا من باور ندارم مولای من نیاد...

تا اینکه چشمم خورد به آیه 86سوره هود...خدایا عاشقتم ....مولای من دوستت دارم....آیه این بود:

بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین

خدایا آقام اومده...خدایا دوستت دارم... مولای من 


تو را شاکرم...

خدایا تو را شاکرم که دوباره راهی گشودی تا برای بندگی ات به اسارت برده شوم...

و من این اسارت را می پسندم 

این اسارت را می پسندم تا مرا از مردم ناآگاهی که تو را می پرستند اما تو را نمی پرستند...

تو را دوست دارند اما تو را دوست ندارند...

ولی ات را می شناسند اما او را نمی شناسند...

مرا از زمره این بندگانت بیرون بیاااوری که من بندگی ات را می پسندم...

و چه سخت است و طاقت فرسا، مولای من، آه و اشک چشمان تو، وقتی...