آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

بسم رب المهدی

مولای خوبم یابن الحسن...

این شبها کجایی آقاجان؟ در کربلا؟ در نجف یا مدینه؟؟ کجا سر بر دیوار گذاشته ای و غریبانه بر غربت جدت می گریی؟


شب قدر برای امیرالمونین گریه میکنیم ، برای غربت او و درد و دل های شبانه اش با چاه و لعن میفرستیم بر آنها که جدت را غریب و خانه نشین کردند.


... و چقدر این داستان غربت آشناست...

چقدر داستان غریبی شما شبیه غربت پدرتان است مولاجان.... 

آقا این شب ها برای که بگریم؟ برای غربت علی (ع) یا غربت 1100 ساله شما؟؟ آقا جان که را لعن کنم؟؟  قاتلان علی را یا خودم را که با هر گناهی قلب شما را خنجر می زنم؟؟    وااای بر من..


***

خدایا خدایا خدایا، می دانم که بار گناهانم زیاد است؛ میدانم و هیچ عنادی ندارم. یا راحم العبرات، یا قابل التوبات، یا غیاث المستغیثین ... از ما درگذر..


خدایا این شب ها ما را پاک کن و بیامرز و به آغوش مولایمان بازگردان.

خدایا تقدیر همه شیعیان علی را به بهترین نحو بنویس.

خدایا تو شنوای زمزمه های بندگانت هستی، حوائج شیعیان را برآورده کن.

رهبرم رهبرم رهبرم .... خدایا رهبر عزیزم را حفظ کن.


آه که چقدر غربت این شبها زیاد است... دلم برای خدا تنگ شده، دلم برای امام زمانم تنگ شده..


تنها و تنها یک آرزو دارم...   

   

          دوست دارم پشت سر مولایم در کربلا، در شب قدر قرآن بر سر گذارم و غربت علی را گریه کنم...


 آمین  

 

لیلة الرغائب و شرمندگی ...


با شنیدن کلمه لیلة الرغائب هر کس یاد آرزوهاش می افته. 

تو دلمون خواسته هامونو به ترتیب اولویت میچینیم تا بعد از نماز و اعمال شب سر سجاده از خدا بخوایم.

وقتی مطمئن شدیم همه آرزوهامونو به یاد آوردیم، باز دونه دونه مرورشون می کنیم، زندگی خوب، یه همسر خوب، شغل خوب، سلامتی، سایه پدرو مادر، پول و سرمایه...


اونایی که دیگه از اون خوب خوبان یه سری دیگه آرزو هم دارن، کربلا رفتن، زیارت خونه خدا و.... 

آرزو کردنامون که تموم شد، خوب ذهنمونو زیرو رو می کنیم ببینیم دیگه چیزی نمیخوایم؟ دیگه چیزی نمونده...


نه انگار چیزی نمونده...    


بعد از کلی ذوق کردن بخاطر عبادتای مخلصانمون(!)، سجاده رو جمع میکنیم......

 وقتی داریم پا میشیم،

                                           هان!! یه چیز دیگه مونده !    


                                            اللهم عجل لولیک الفرج....


بمیرم برا دلت آقاجون...


غربتت حتی توی شب آرزوها هم بیداد میکنه...


آقاجون از دلی که پر شده از حب دنیا چه انتظاری می ره؟؟...


اما آقا به ما نگاه نکن!     بندگان مخلصی هم هستند که دعای اول و آخرشون تعجیل فرجه.



با همه اینها،  پدر مهربانم می دانم حتی با همین یک جمله دعا، دست نوازشت بر سرمان کشیده خواهد شد... پس اینبار با حضور قلب بیشتری می گویم: اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان                         انشالله

آقا اجازه؟؟


آقا اجازه؟! دلزده ام از تمام شهر


بی تو دلم گرفته ازین ازدحام شهر


آقا اجازه؟! دست خودم نیست خسته ام


در درس عشق، من صف آخر نشسته ام 


در این کلاس، عاطفه معنا نمی دهد


اینجا کسی به پای تو برپا نمی دهد


آقا اجازه؟! بغض گرفته گلویمان 


آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان


عیدتون مبارک آقا!

سلام آقای خوبم!

ای کاش میتونستم از نزدیک عید رو بهتون تبریک بگم....


اما حیف که هنوز این لیاقت رو پیدا نکردم

ولی از همین جا میگم :


 عیدت مبارک دُردانه عالم!

و البته!


عیدتون مبارک همه مردم خوب


 ایران!


خوش آن دمے که بهاران قرارمان باشد . . .


ظهور مهدے زهرا بهارمان باد . . .

عهدی با آقا

                                                                                                                                                                                                                                                             به نام خدای مهدی (عج)


مرا  آموخته  اند  ابتدایی  ترینترین  عهد  پدرم، آدم   با  خداوند  عهدی  بود  که زمین  و  آسمان، کوه  ها  و  دریاها، بر  پذیرش  آن 


گردن  ننهاده اند  و  او  بود  که  بار  گران  این  عهد  و  امانت  بر  دوش  کشید...


و  خوب  می  دانم  زمانی  که  آدمی  از  بهشت  رانده  شد  و  سرگردان  دنیای    فانی  گشت،  آن  زمان  که  در  فراق  معبود


  ناله  سر  می  داد  خداوند  به  برکت  جاری  شدن  نام  اهل  بیت  پاک  محمد  (ص)    بر  لب  انسان  و  گرو  نهادن  آبروی 


آنان  از  خطایش  چشم  پوشی  کرد

 

و  تو  فرزند  پاک  همان  هایی...


از  آن  زمان  سالیان  دراز  می  گذرد  و  امروز  فرزندان  آدم،‌تو  را  که  مصداق  بارز  تمام  خوبی  هایی  در  میان  خط  نوشته 


های  شیطان،در  میان  باورهای  بی  اساس  دنیا  گم  کرده  اند.



آقا  هرچند  پای  ایمانمان  می  لنگد،‌اما  گمان  نبرید  برایمان  تفاوتی  نمی  کند  در  خرابات  دنیا  حیران  بساطی  باشیم  که  بهای 


خریدش  ،فروختن  ارزش  و  اعتبار  انسان  است.  انکار  نمی  کنم  لعن  بی  وفایان  کوفی  می  گوییم  اما  خودمان...



بگذار  نگویم  بین  خودمان  بماند  آنچه  تو  را  سال  هاست  در  کربلای  دنیا  چشم  انتظار  پاسخ"هل  من  ناصر  ینصرنی..." 


کرده  است  لب  تشنه  یک  لبیک...



گرچه  عهد  شکسته  ایم  اما  روزولایت  عهدی  تو  گمان  می  کنم  زمان  آن  رسیده  باشد  که  در  میان  گل  آدمی  جستجو  کنیم  که 


ودیعه  خدا  را  از  میان  انبوه  سرشت  های  رنگارنگ  دنیاگونه  بیرون  کشیده  و  به  اسم  تو  جلایش  بخشیم.



و  امروز  با  تجدید  عهد  تو  دوباره  سجود  ملائک  شویم  و  شیطان  را  در  حیرت  آن  بگذاریم  که  چگونه  رشته  ایست  این 


عشق،این  عشق  تو  که  با  هیچ  تدبیری  گسستنی  نیست.  و  حال  که  می  نگرم  می  بینم  چقدر  حقیر  است  وصال 


بهشت  در  برابر  وصل  تو



کاش  آنقدر  لیاقتمان  باشد  که  عهدمان  با  تو  این  باشد  که  :



"ای  سپه  سالار  حسین  و  ای  پرچم  دار  ولایت  علی  و  قرآن  ناطق  محمد  عهد  می  بندم  آنگونه  باشم  که  اگر  لیاقتم  این 


نیست  که  به  صف  های  اول  سپاه  تو  قرار  گیرم  لااقل  سرباز  کوچکی  باشم  در  آخرین  صف  این  سپاه"


چرا شما زینب نداری آقا...

به نام خدا
مولاجان، ماه مُحرم با رنگ سرخ حسین می رود تا زینب پیام رسانِ عاشورا بماند.
در فکر بودم که چرا شما، زینبی نداری در آخر الزمان ؟
معرفت زینب به مولایش آسمانی بوده اما معرفت ما به تو چگونه است؟
شرمنده که دیر به مَحضرت رسیدم، می دانم دیر آمدم هیچ عذری هم برای تأخیرم ندارم، جز گناه جز روسیاهی جز غفلت جز نادانی، تمامش شرمندگی است جانِ مهدی ....
اما رُخصت بده بمانم ، همین اندک زمانِ باقی مانده از حیات را، در حضور گرم و جاری اَت در روزگار ...
می خواهم عاشقی کنم مهدی جان .. نه مَرامِ فاطمی دارم ، نه خلوصِ زینبی .. نه عشقِ فاطمی دارم به امام زمان زمانه ام؛ نه معرفت زینبی برای جان فشانی برای ایثار برای پیغام بری ....
جانِ مهدی فقط دل داشتم،‌ بیا نگاه کن نام مبارکت را بر قلبم نوشته ام، که هیچ خاطری به جز خاطرِ مبارکت برایم عزیز نباشد، دوست دارم تمام هستی ام را قربانی میکردم تا افتخارِ سربازی ات نصیبم شود و تو در غربت غیبت تنها نمانی مولاجان ...
اما شرمنده ام که دستِ خالی به حضورت آمده ام.

کجایی ای یوسف دلها؟

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

 

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"


غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی


دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

 

نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟


از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی


به  طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو

 همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی


هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی

 

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی  تو آن مهری تو آن ماهی

 

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی

شعر: علیرضا قزوه

در امتداد خزان

در امتداد خزان ، روزها زمستانی

و در غیاب شما ، آفتاب زندانی

جسارت است ولی یک سوال می پرسم

چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟

ببین برای شما جمعه ندبه می خوانند

نوادگان زمین خسته از پریشانی

چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد

برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟

چرا نمی رسی ای منتقم ببین امروز

به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی

دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر

در انتظار شما ای طلوع پایانی

علی سلیمانی

آقا بیا

آقا نماز جمعه ی این هفته با تو      

                            پای برهنه آمدن تا کوفه با ما...

ارباب صدای قدمت می آید...

اهل یزدم، شهری که نگین کویرش می خوانند!

شهری که مدت ها بود مردمش طعم باران واقعی را فراموش کرده بودند...


اما یک ماه اخیر خیلی بارون بارید. خیلی خیلی و تند!!!

دوستم میگه یکی از علایم سالهای قبل از ظهور بارون های زیاده...

آقا!  بیش از پیش منتظرتم

ارباب صدای قدمت می آید


السلام علیک یا بقیة الله

السلام علیک یا منتقم خون خدا