شما جوانهاى خوشروحیه و پرتوان و عازم...
اگر در این راهى که دارید میروید، ایستادگى کنید، شک نکنید که در زمان خود، در زمان متناسب، تمام آمال و آرزوها و داعیهها و شعارهاى ملت ایران نه فقط نسبت به خود این کشور، بلکه نسبت به دنیاى اسلام و امت اسلامى و جامعهى بشرى تحقق پیدا خواهد کرد. هر کارى دورهاى دارد، زمانى دارد؛ در زمان متناسب خود، این آرزوها تحقق پیدا خواهد کرد. ملت ایران به آن نقطهاى که مورد نظر اوست، به دنبال آن حرکت کرده است، اهتمام ورزیده است، خواهد رسید؛ راهش مقاومت کردن است.
مسیر تاریخ عوض خواهد شد اگر...
آن وقت چه اتفاقى مىافتد؟ مسیر تاریخ دنیا تغییر پیدا خواهد کرد؛ مسیر تاریخ عوض خواهد شد. امروز مسیر تاریخ، مسیر ظلم است؛ مسیر سلطهگرى و سلطهپذیرى است؛ یک عده در دنیا سلطهگرند، یک عده در دنیا سلطهپذیرند. اگر حرف شما ملت ایران پیش رفت، اگر شما توانستید پیروز شوید، به آن نقطهى موعود برسید، آن وقت مسیر تاریخ عوض خواهد شد؛ زمینهى ظهور ولىّامر و ولىّعصر (ارواحنا له الفداء) آماده خواهد شد؛ دنیا وارد یک مرحلهى جدیدى خواهد شد. این بسته به عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست.
یک مثال تاریخی از تحقق وعده های خدا...
خداى متعال براى اینکه دلها را به تحقق وعدههاى آینده قرص کند، برخى از این وعدهها را در کوتاهمدت اجرا میکند. خداى متعال به مادر حضرت موسى وحى کرد: «فألقیه فى الیمّ». بعد فرمود: «انّا رادّوه الیک و جاعلوه من المرسلین».(4) دو تا وعده داد: بچه را در دریا بینداز - نگران نباش - هم به تو برمیگردانیم، هم او را به مقام نبوت و ارسال میرسانیم.
آن نبوت هم همان نبوتى بود که سالهاى متمادى - شاید چند قرن - بنىاسرائیل در انتظارش بودند. بعد که حضرت موسى در قصر فرعونى به آغوش مادر برگشت، خداى متعال میفرماید: «فرددناه الى امّه کى تقرّ عینها و لا تحزن و لتعلم انّ وعد اللّه حقّ»؛(5) این وعدهى اوّلى را برایش تحقق دادیم، برگرداندیم تا بداند وعدهى خدا درست است؛ آن وعدهى دوم هم محقق خواهد شد.
مقام معظم رهبری..19دی ماه 1391
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب
گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
سیماى جهان، غرقه خون دل «یاسر»
در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب ...
با عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن سالروز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) ...
بـــــــــــــ( منتظر قدم هات هستم )ـــــــــــــــــــــروزم
آنقدر دلم می خواست نشانه خانه ات را پیدا کنم و از چند متری آن به ویلایی ترین خانه دنیا خیره شوم؛ دلم می خواهد از دور نگاه کنم و از صمیم قلب بگویم خدایا شکر! ولی دوست دارم نشانه های بودنت را با چشم هایم قهوه ای رنگم خوب تماشا کنم. دلم می خواهد آنقدر نگاه کنم به خانه ات،به نشانه بودنت، که حافظه بلند مدتم تا ابد فراموش نکند زیبایی اش را.
من حسود نیستم، خودت خوب میدانی! ولی حسادت می کنم به کسانی که دارند چمدانهایشان را می بندند و با همه چیز و همه کس خداحافظی می کنند تا راهی خانه ات شوند.
نمی دانی چه حسی دارم وقتی می بینم که همه رو به سوی تو دارند و من به بهانه ای از رسیدن به تو عاجزم. راستش را بگویم؟ قول بده کسی نفهمد! نه! نمی خواهد قول نده، می دانم که نمی گویی.
من می ترسم! می ترسم که حتی یک قدم به سوی خانه ات بردارم؛ می ترسم وقتی برگشتم و بر خلاف باطنم همه فهمیدند که من لیاقت دیدار خانه ات را پیدا کرده ام، دیدشان به من عوض شود.
می ترسم همه فکر کنند که خوبم، صادقم، پاکم، مومنم، شرافت و وجدان سرم می شود، حلال و حرام را می فهمم، تو را شناخته ام، به درگاهت نزدیک شده ام و... . اما بعد که فهمیدند من فقط اسم حاج خانمی را از مکه با خودم آورده ام، دیدشان عوض شود به بقیه مهمان هایت.
من نه کربلا می خواهم، نه مدینه و نه مکه!
با خودم که رودروایستی ندارم؟! من خودم را بهتر از تو میشناسم؛ به سوز دلم گوش نکن، لیاقت ندارم من!
بابقیه کاری ندارم ولی من کوچکترین خدشه ای به تصور آشنایانم از خانه ات نمی زنم!