نوشته اند که شخصی آرزوی تشرف خدمت امام زمان (عج) را داشت. عمری «یا ابن الحسن» می گفت و گریه می کرد و می خواند:
منتظران را به لب آمد نَفَس ای شه خوبان تو به فریاد رس!
یک مرتبه مکاشفه ای برایش رخ داد. آن شخص در مکاشفه خود را در خیمه و چادر برافراشته ای دید. و دید که از طرف خداوند یک حَوراء(زنی که سفیدی چشمش بسیار سفید و سیاهی چشمش بسیار سیاه است و از نعمتهای بهشتی است. جمع آن حور است) برایش فرستادند، حلال و پاک و طیب و گفتند:«این همسر تو در بهشت است».
پس از مدتی قالی گران بهایی آوردند و گفتند: «این قالی هم برای توست. آن را در خیمه بینداز!». این شخص نگاهی به قالی و نگاهی به همسرش انداخت که همان دم، قاصدی آمد و گفت: «فلانی، تو که یک عمر در انتظار آمدن امام زمان بودی و یا صاحب الزمان ! و یا ابن الحسن می گفتی؛ اکنون آقا (ع) تشریف آوردند و به تو اذن ملاقات دادند و میگویند: بیایید». آن شخص گفت: «به آقا بگویید چشم! چند دقیقه به من فرصت بدهید، بعد خدمتتان خواهم رسید». قاصد رفت و دوباره آمد و گفت:«آقا می فرمایند الان بیایید». این فرد باز همان جواب قبلی را داد. قاصد رفت و برای بار سوم بازگشت و گفت: «آقا می فرمایند من منتظر تو هستم!» این بار به قاصد گفت:«به آاق بگو: بد زمانی آمده ای! بالاخره هر چیزی وقتی دارد! الان که وقت آمدن و ملاقات نیست!».
این مکاشفه، حال بنده و امثال بنده نیز هست. نکند حضرت پیغام بفرستند که :«بیا! و من بگویم آقا صبر کن قرضم را بدهم، چشم! صبر کن خانه ام نیمه کاره است، تمامش کنم، چشم! صبر کن ازدواج کنم، چشم! مدرکم را بگیرم، چشم!» و امثال این ها...
ما باید با کفش بخوابیم! البته نه به این معنی که همین کفش هایمان را پا کنیم و بخوابیم! منظورم اینست که چنان آماده باشیم تا همین که الفِ آقا را گفتند بپریم و پرواز کنیم!
گزیده ای از کتاب"آماده باش یاران امام زمان ع" نوشته استاد حسین گنجی
سلام بسیار زیبا بود...
چشم هر چی شما بگی آقا...
البته به لطف و عنایت خودتون