بیا آقا... بیا که بی تو صبح، با طلوع آفتاب برایم روشن نیست ؛ چرا که خورشید تویی و شب برایم مایه آرامش نیست؛ چرا که غم گذشت یک روز دیگر بدون تو بر دلم سنگینی می کند...
آنچه در این جلسه می خوانید:
تأمل در مقدمۀ کلام امیرالمؤمنین (ع) در خطبه همام
الف. بخش اول مقدمه
ب. بخش دوم مقدمه
دانلود فایل صوتی "بی تو ای صاحب زمان / بی قرارم هر زمان"
متن شعر در ادامه مطلب
بعنوان مقدمه یکی از ویژگی های خطبه همام را که جلسه قبل بیان کردیم، باز تکرار می کنیم. این خطبه "جامعیت نسبی" بالایی دارد. گاهی ما انگیزه و سرمایه خوب بودن را داریم، اما موارد خوب بودن را یکبار پیش خود نشمردیم. مرور خوبی ها در کنار هم و بصورت مجموعه ای، بسیار امر لازمیست.
در جلسه قبل گفته شد از سوال بد پرهیز کنیم و نوع سوالمان را تشخیص بدهیم. که از سر چه انگیزه ای این سوال ایجاد شده و در اثر ارزیابی روانی سوالهایمان می توانیم به خود شناسی برسیم. اما نکته ای که گفته شد این بود که سوالهای خوب هم بعضی اوقات لازم نیست پرسیده شوند چون:
حسن السوال نصف العلم - سوال خوب نیمی از جواب را دربردارد. و با نیمی از جواب به اضافه تفکر و تأمل آدم به بقیه جواب هم می تواند برسد.
حال برای اینکه یک تقدیری از سوال خوب هم بکنیم، کمی در مورد آن توضیح می دهیم.
سوال خوب یا از سر درک هست یا از سر درد . بی هردو هم نمی شود به جواب رسید. گاهی اوقات سوالات در اثر درک دردمندانه نیست در نتیجه اثری ندارد برای انسان(خصوصا در عرصه های معنوی). گاهی هم سوالات از سر درد است و از سر درک نیست.
برای مثال عرض کنم که چند سال پیش جلسات مشاوره ای برگزار شد که دوستان دانشجو ثبت نام می کردند که یک مشاوره معنوی داشته باشیم. جالب است که 70 درصد سوالها مشابه همدیگر بودند. 70 درصد سوالها بر اساس دردی بودند که بخاطر فقدان یک درک بودند و انگیزه دردمندانه ای که باعث پرسیدن این سوال ها شده بود، این بود که می خواستند بدانند پیش خدا چقدر قدر و منزلت دارند. و دردشان این بود که می خواستند ابهام زدایی بکنند از نظر خدا نسبت به خودشان. اما یک نکته را من همیشه عرض می کردم که اساسا خدا در رابطه خودش و بندگانش ابهام قرار می دهد. چرا شما دوست دارید این ابهام را کاملا برطرف بکنید؟ و یا چرا وجود این ابهام را "مشکل" تلقی می کنید؟ و چرا فکر می کنید که وجود این ابهام دلیل عدم رضایت خدا از شماست؟!
در صدر اسلام 8 زاهد برجسته بودند که 4 تای آنها راه رو اشتباه رفته بودند و 4 تای دیگر صحیح. که یکی از این چهار زاهد آقایی به نام همام بود. که علاوه بر اینکه زاهد برجسته ای بودند، از اصحاب امیرالمونین نیز بشمار می آمدند.
بنابراین میبینیم که سوال کننده این خطبه انسان بسیار والا مقامیست.
آقای همام و جمعی از دیگر شیعیان نزد امیرالمونین میروند و به ایشان عرضه می دارند که ما از شیعیان و دوستداران شما هستیم. اما آقا می فرمایدند: من نشانه های شیعیانم را در شما نمیبینم. آقای همام از امام سوال می کنند : آقا! متقین (که در واقع همان شیعیان راستین هستند) را برای من توصیف کنید -صف لی المتقین- به گونه ای که من نگاه کنم به آنها و آنها را در ذهن خودم به تصویر بکشم.
نکته بسیار مهم در این سوال اینست که آقای همام نخواستند توصیف بیابند برای متقین، تا متقی بشوند! بلکه خواستند توصیفی از متقین بیابند تا به متقین نگاه کنند! نکته دوم اینکه ایشان توصیه نخواستند بلکه توصیف خواستند...
در جواب، امام تنها یک جمله کوتاه فرمودند: "تقوای الهی پیشه کن و کار خوب هم انجام بده، همین کافیست".
اما آقای همام قانع نشدند و اصرار کردند. شارحین نهج البلاغه میگویند که امام به دلیلی نخواستند سوال رو پاسخ بدهند و از توصیف صرف نظر کردند و به دو توصیه کوتاه بسنده کردند.
اما پس از اصرار آقای همام، با ایشان به مسجد رفتند و در آنجا سوال را پاسخ دادند.
امام خطبه را با توضیحاتی درمورد خلقت خلق شروع کردند و بعد حدود 114 فضیلت از اهل تقوا را برشمردند.
نکته اینجاست که هنوز حرف امام تمام نشده بود، که آقای همام جان سپرد. در حالیکه این کلام روی بقیه این اثر را نداشت. در پایان خطبه امام فرمودند که کلام اینگونه در اهلش اثر میگذارد.
یکی از افراد حاضر در مجلس گفت: پس چرا این کلام روی خود شما اثر نگذاشت؟
امام یک جواب ساده به این فرد نادان دادند که: "مرگ و عجل هرکسی مقرر شده است و زمان خاصی دارد"...
ادامه مطلب ...
روایت شده: یکى از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام که او را همّام مى گفتند و مردى عابد بود
فَقالَ لَهُ: یا اَمیرَ الْمُوْمِنینَ صِفْ لِىَ الْمُتَّقینَ حَتّى کَاَنّى اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ. فَقالَ عَلَیْهِ السَّلامُ
به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنانکه گویى آنان را مى بینم براى من وصف کن. امام در پاسخ
یا هَمّامُ: اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فـَ «اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا
فرمود: اى همّام، تقواى الهى پیشه کن و کار نیک انجام ده، زیرا خداوند با اهل تقوا
وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ یَقْنَعْ هَمّامٌ بِهذَا الْقَوْلِ حَتّى عَزَمَ عَلَیْهِ.
و اهل کار نیک است. همّام به این مقدار سخن قناعت نکرد و حضرت را قسم داد.
سلام عزیزان.
تازگیها به فضل خدا و آقا صاحب الزمان وسط این همه سر در گمی که داشتم، به یک چیز باارزش برخوردم! چیزی که وجودم و تفکرم رو به شدت تغییر داد.
خطبه همام یا خطبه متقین امیرالمومنین!
وای که هر چقدر بخونیش و درش تأمل کنی کمه.
بنظرم همه اونایی که ادعای شیعه بودن میکنن باید این خطبه رو حداقل یک بار خونده باشن!
خطبه ای که آقا در اون خصوصیات اهل تقوا رو برای کسی که اهل شنیدن بوده، توصیف کردن!
آقای همام واقعا اهل شنیدن بود.
به قول استاد پناهیان مولا علی (ع) توی زمان خودشون گوشی برای شنیدن سخنانشون پیدا نمی کردن. بخاطر همین هیچوقت حرفهاشون از ته دل نبود و فقط از سر دل حرف میزدن و هرگز برای کسی از ته قلبشون صحبت نکرده بودند. اما آقای همام "اهل" بود. و مولا برای ایشون از اصل موضوع و از ته دل صحبت کردن و همین باعث شد آقای همام با کلام مولا از این دنیا پر کشید و رفت...
مولا آخر سخنشون فرمودند: که سخن حق در اهلش اینطوری اثر میگذاره.
میخام درمورد این خطبه حرف بزنم. میخام نکاتی که استاد پناهیان در شرح این خطبه گفتند رو بصورت خلاصه بنویسم.
دفعات بعد اصل خطبه و معنی و جلسات شرح خطبه استاد رو براتون میگذارم.
ای کاش این چیزایی که مینویسم حداقل برای یک نفر مفید باشه.
التماس دعا
توی زندگیم جایگاهی نداشت. نه اینکه نخوام، اصلا نمی دونستم ...
تا مدت ها ازش بی خبر بودم. به مرور زمان متوجه میشدم یه چیزیو کم دارم.
تا اینکه دانشگاه قبول شدم! اونجا برام محیط خوبی بود. کم کم باهاش آشنا شدم. حرفایی ازش می شنیدم و کسایی رو میدیدم که به خوبی می شناختنش. مطالعه کردم ، سوال پرسیدم ، دنبالش گشتم.
بنظرم شخصیتش عالی بود و بسیار باارزش. ولی نمی دونم چرا نمی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم... راستش خیلی دوست داشتم دوسش داشته باشم اما نمی شد. میشناختمش اما دوسش نداشتم
خسته شده بودم. یه روز از خودش خواستم منو عاشق کنه و اون انجامش داد!!!
توی دانشگاه کلاسهای مهدویت گذاشتن و منم ثبت نام کردم. به محض اینکه نشستم سر کلاس اولین جلسه و مدرس کلاس درموردش صحبت کرد، احساس کردم تمام وجودم پر از عشق به آقاست.با تمام وجودم حسش می کردم و دوسش داشتم. عشقش بصورت یکدفعه وارد خونم شد... دوست داشتم فریاد بزنم و ازش تشکر کنم.
احساس می کردم برای اون کلاسا بصورت کاملا اختصاصی دعوت شدم! همه حرفای مدرسین تمام و کمال توی ذهنم حک می شد.
الان حدود یک سال از اون زمان میگذره و من هر روز محتاج تر و عاشق تر میشم. میدونم هنوز وجودم باید صیقل کاری بشه و هنوز خیلی خیلی ناقصم، ولی چیزی که مهمه اینه که من اونو بدست آوردم و الان همونی که می خواستم شدم ... یه عاشـــــــــــــــق!
خدایا هرچی رو می خوای ازم بگیر، اما این عشقو هرگز نگیر
یادمه روز اولی که کلاسای مهدویت شروع شده بود، تو ذهنم پر بود از سوال. سوال از آقام.
آقا پسندیدی؟راضی هستی؟ یا نه اصلا مولای من اومدی ببینی داریم چه کار میکنیم؟ اومدی به مهمونات سر بزنی؟ اینا همه به عشق تو اومدناااا!
توی همین فکرا بودم که گفتم خدا من که چشمانم لایق دیدن یار نیست، یک صفحه از قرآن باز میکنم تا برایم گواهی باشه از حضور مولای من...
صفحه 231،آیات 82-88سوره هود اومد، اولش با آیات غضب اشکم در اومد. مولا نپسندیدی؟ تو نیومدی؟
همین طور صفحه رو تا پایین اومدم، هنوز امید داشتم یک آیه ببینم که دلم شاد شه.
نه خدا من باور ندارم مولای من نیاد...
تا اینکه چشمم خورد به آیه 86سوره هود...خدایا عاشقتم ....مولای من دوستت دارم....آیه این بود:
بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین
خدایا آقام اومده...خدایا دوستت دارم... مولای من